در دل ما که خبری نیست. خیلی وقته که سخت از این خبرا میشه توش پیدا کرد. بعضیا تیکه میندازن که پیر شدی دیگه. من هم بهونه از این بهتر گیرم نمیاد و تایید میکنم که بله کاملن درست میفرمایین. حالا این ما واقعن ما است. نه از این ماهای مفرد که به جای من به کار میبریم ماها. غیر از من در این ما، روشن و پویا میگنجند. یه کلام: کلاژیها. البته پویا که خانواده داره و با دیده اغماض میباس نگریست. ولی ایشون هم از این حرفاشون گذشته، نظر منو خواسته باشین. در دل که نیست، در روده و کلیه هم قطعن نیست اما در فضای کاریمون به شدت داره بال بال میزنه این روزها... چی؟ عشق. مجبوریم به امام که مجبور شدیم. ما اینکاره نیستیم، طرفدارای کلاژ که هستن که آقا جون. هفته دیگه هم میخوان بترکونن و سنّت حسنه سَنت ولنتاین مقدس (ع) رو به جا بیارن. طول کشید (کلی طول نه، یوخده طول) تا در دل آن هم از نوع بیعشقش راضی بشیم که بر خلاف عقاید لوس و خنک ناولمتایمی مون (حالا روشن را به دیده اغماض نگاه کنید)، برای چنین روز فرخندهای کار کنیم. به هر حال به نمیدونم چند روز بعدش هم فکر کردیم. همونکه از این هم اسمش سخت تره. همون ایرانیه. میباس سرچ کنم. خاک بر سر بیفرهنگم کنن. بله بله عرض میکردم. روز سپندارمذگان. (آخه این ذال عربی اون وسط چیکار میکنه؟ خداییش یکی بیاد منو روشن کنه!). خلاصه روزهای عشق ورزانهای در راه است. و هیچ نترسید. کلاژیها با اولین سری عاشقانههای کلاژ در کنار شما هستند.
در همین لحظه که خدمتون در باب بیعشقی و باعشقی اظهار فضل مینمایم، گربه کارگاهیمان خانم شاه سفید چنان عشقی بر من نثار میکنند که ما را بس. قربونش برم، یه دور دمش رو کرد تو حلقم و دو دور و نیم شستش رو تو چشمم. خیالش راحت شد و گرفت خوابید. حالا دیگه با این ورود جانانه به وبلاگ ما، شاه سفید خانم فراتر از یه گربه خیابونیه. یک موجود کلاژیه یه پا برا خودش.
بله چنین است حال این روزهای ما.. قلب میکشیم و شعرهای عاشقانه مرور میکنیم و دستهای کارگریمان قرمز است و به گربهها عشق میورزیم. از شما چه پنهان که شاه سفید جان تنها یک عدد از سه عدد فعلی پیشی-کلاژیونرها هستندشون. معرفی آن دو عدد شیطان رجیم دیگر به عهده روشن خانم. بلکه ترغیب بشوند و طلسم را بشکنند و قدم رنجه بنمایند و کلبه ما را مزین بفرمایند و همکارانشون رو مفتخر بفرمایند و تراوشات گرانبهای بغزیشون رو نثار این وبلاگ بفرمایند. و من الله توفیق. همچنان مسلح به دیدههای اغماضتان بمانید و در خصوص عشق به گربگان، خانم پویا خانم ما را بنگرید و گرنه هر چه از چشمهای بیاغماضتان دیدید از چش خودتان دیدید.
بله چنین است حال این روزهای ما.. قلب میکشیم و شعرهای عاشقانه مرور میکنیم و دستهای کارگریمان قرمز است و به گربهها عشق میورزیم. از شما چه پنهان که شاه سفید جان تنها یک عدد از سه عدد فعلی پیشی-کلاژیونرها هستندشون. معرفی آن دو عدد شیطان رجیم دیگر به عهده روشن خانم. بلکه ترغیب بشوند و طلسم را بشکنند و قدم رنجه بنمایند و کلبه ما را مزین بفرمایند و همکارانشون رو مفتخر بفرمایند و تراوشات گرانبهای بغزیشون رو نثار این وبلاگ بفرمایند. و من الله توفیق. همچنان مسلح به دیدههای اغماضتان بمانید و در خصوص عشق به گربگان، خانم پویا خانم ما را بنگرید و گرنه هر چه از چشمهای بیاغماضتان دیدید از چش خودتان دیدید.
پ. ن: بله خب... چیه؟؟ از کلمه اغماض خوشم اومده. حرفیه؟
از سکوتتون راجع به ننوشتنم دچار شک عجیبی بودم ، خدا رو شکر برطرف شد! به زودی مینویسم به جون خودم و اون دو تا آتیش پاره
پاسخحذفبه به. تبریکات ما را پذیرا باشید به مناسبت این واقعه ی فرخنده و بویژه میمون. ولنتایندون مبارک و سپندارمذگان طورتون هم.
پاسخحذفسارا! این شاسفید خیلی چرک و چیویله تو این عکس! آخه خودش انقد نیس که تو این عکسه هس. شاید من دارم به دیده ی اغماض مینگرم
پاسخحذفخو یه روزایی چرک تره. چیویل رو نمیدونم چیه. مساله اینه که ما چرکیاشو نمبینیم با هر دیده ای . شما چش دل نداری عزم.
حذفچقد این گربهه خوشگله. من بچه که بودم یه گربهای داشتم شبیه این. سر زا رفت.
پاسخحذفوصف العيدِ كلاژيها لطفن!
پاسخحذف