۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

و اینک کارگاه چاپ سخن می گوید!


از طبقه ی بالا که در واقع همون مقامات بالا هستن به کارگاه دستور رسیده :"بنویس!" خیلی وقت پیشا!!!حرف دیروز و امروز نیست...ما نیز سعی می کنیم بنویسیم...خووب بنویسیم...من آخریم! در واقع سردسته ی آخریا!!! از هر نظر نگاه کنی کارگاه چاپ بیشتر اوقات آخرین ایستگاه تولید کلاژه...منم کوچیکم که باز میشه آخریه! بله اینجانب چاپچی می باشم...دو سال و خورده ای از کلاژ...بیشترین فعالیتم تو کارگاهِ جمع و جورمونه و تفریحم روزای فروشگاه! اینو به کسایی میگم که غیبتم تو فروشگاهو پای تنبلیم میذارن....راستش زبون نوشتاریم جز به غر زدن باز نمیشه برای همین هی بهونه اوردم و نوشتنمو عقب انداختم...الانم همون مقامات بالا مچمو گرفتن،اگه بخوام از کلاژ و کلاژیون بگم خووبه از اول شروع کنم..از روزی که دور هم نشستیم و "باس بزرگ" با ما راجع به کار حرف زدن...هر کدوممون گله و شکایتی از کار بیرون داشتیم..هدف مشترک بود...کار خودمون، ایده ها زیاد بود محل شرکت داشت نوسازی میشد... رفتیم تمیز کردیم..اسم انتخاب کردیم و زیرزمینی که هر از گاهی برای کار قرضش می گرفتم شد کارگاه گروه کلاژ..کلاژی که الان دو ساله است با چند تا مامان و بابا و یه عالمه خاله و دایی و اینا راه رفتن و شناختن دورو برشو یاد گرفته و الان داره حرفی برای گفتن پیدا میکنه...هر از گاهی یادمون میاد که چه ماجراهایی تو این راه که هنوزم اولشیم داشتیم...به خیال من یه عمر گذشته...حالا کلاژ دو تا خونه داره که گرفتن خونه ی دوم یعنی فروشگاه تجربه ی بزرگی تو زندگیش بوده .جایی که جواب ایده ها و کارهاشو میگیره و با دوستای زیادی آشنا می شه و ارتباط میگیره....خوشحالم از همه ی این اتفاق خوب ...کلاژ به اینجا رسیدنشو از محبت خیلی از دوستا و آشناهایی میبینه که همیشه همراه ما و کلاژ بودن.خوشحالیم که هستین و هستن و به ما روحیه و انرژی میدن و به دادمون میرسن...خوب دیگه حرفی ندارم فعلا! راستی نوروزتون مبارک! هر روزتون نوروز نوروزتون پیروز:) امضا :چاپچی